نویسنده: مصطفی اربابی- تربت جام

کلمه‌ی بدعت در این روزگار بسیار شایع شده است، اگر چه این واژه در اصل بر می‌گردد به حدیثی که از پیامبر خدا -صلّی الله علیه وسلّم- نقل شده که: «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ» اما با پیدایش مباحث کلامی کاربرد آن رایج گردید، به طوری که نوآوری‌های فکری در خصوص صفات باری تعالی را بدعت می‌نامیدند و در مقابل آن واژه سنّت قرار داشت.
اما اخیراً این واژه از محدوده‌ی مباحث کلامی به مباحث فقهی و اجتهادی نیز سرایت کرده است. در این نوشتار نگاهی گذرا به این واژه می‌اندازیم:
1. بدیع: خدای تعالی در آیات 117 سوره‌ی بقره و 101 سوره‌ی‌ انعام فرموده است: «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» پدید آورنده آسمان‌ها و زمین است. پس بدیع یکی از اسمای حسنای خدا است.

2. در آیه‌ی 27 سوره‌ی حدید فرموده است: «وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ» اهل کتاب رهبانیت را خود ابداع کردند و ما آن را بر آنان مقرر نکرده بودیم.

3. در آیه 9 سوره‌ی احقاف می‌فرماید: «قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ»؛ بگو من ابداع‌کننده‌ی رسالت نیستم. در مورد اسم بدیع، استاد ناصر سبحانی -رحمه الله- فرموده است: «اسم بدیع جزو آن دسته از اسم‌هایی است که بر وزن «فعیل» به معنای « مُفْعِل» از باب افعال هستند. پس بدیع به معنای مُبدِع است. ویژگی بدیع در این است که کاری بدون نمونه‌ی قبلی آغاز شده و در نوع خود اولین کاری باشد که انجام گیرد. پس وقتی گفته می‌شود: خداوند بدیع آسمان‌ها و زمین است «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» یعنی خداوند آسمان‌ها و زمین را بدون نمونه‌ی قبلی آفریده است.» دکتر وهبة الزحیلی که از فقهای معاصر است چنین اظهار نظر نموده است: «چنانکه عز بن عبدالسلام گفته است: بدعت به عملی گفته می‌شود که در روزگار پیامبر خدا -صلّی الله علیه وسلّم- سابقه نداشته و احکام آن بر پنج نوع است، راه شناخت بدعت آن است که با قواعد شرعی محک زده شود، آنجا است که حکم آن مشخص می‌گردد. انوع پنجگانه‌ی بدعت عبارتند از:
1. بدعت واجب: از آن جمله است آموزش علم نحو برای فهم صحیح قرآن و سنّت (بدیهی است آموزش علم در قرآن و سنّت یک اصل مسلم است و هیچ بخش از تولید علم را نمی‌توان حرام دانست، بلکه واجب هم هست.)
2. بدعت حرام: آموزش و نشر افکار و عقاید اهل کفر و ضلالت هم چون اندیشه‌های فلاسفه‌ی الحادی و کمونیستی و افکار قدریه و ... (که بیشتر شامل مباحث کلامی، فلسفی و جدال‌های عقیم و بی‌فایده می‌گردد.)
3. بدعت مندوب (سنّت): احداث مدارس و اجتماع برای تراویح و ... که همه در قرآن و سنّت ریشه دارند و با اهداف شریعت سازگار می‌باشند.
4. بدعت مباح: مصافحه کردن پس از نماز جماعت (تبادل محبت از نظر شرعی امری مطلوب است.)
5. بدعت مکروه: زیین غیر ضروری مساجد (بدیهی است تزیین با طلا حرام است.) بنا بر آن چه گفته شد حدیث «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ» حمل بر نوع حرام آن است. البته مالیات‌های گزاف و روش‌های ظالمانه نیز شامل بدعت حرام می‌شود، زیرا این چیزها در اسلام اساسی ندارند. برخی گفته‌اند: اگر دلیل شرعی بر حرمت بدعت نباشد، آن عمل مستحب و گاهاً واجب است، چه در روزگار رسول خدا -صلّی الله علیه وسلّم- اتفاق افتاده باشد و یا نیفتاده باشد، مثل اخراج یهود و نصارا از جزیرة العرب که در عصر پیامبر -صلّی الله علیه وسلّم- اتفاق نیفتاده امّا این کار را نمی‌توان بدعت حرام شمرد، هم چنین جمع قرآن کریم و اجتماع بر قیام رمضان و امثال این‌ها که حکم آن‌ها یا استحباب و یا واجب است، زیرا با دلایل شرعی به اثبات رسیده است.
عمر رضی الله عنه درباره‌ی تراویح فرموده است: « نِعْمَ الْبِدْعَةُ هَذِهِ»؛ چه نیک بدعتی است! بدیهی است در اینجا مقصود از بدعت مفهوم لغوی آن است، نه معنای شرعی. زیرا تراویح پیش از عصر عمر (رض) انجام شده، اما نه به شیوه‌ی اجتماع، لذا بدعت شرعی به شمار نمی‌آید تا موجب گمراهی گردد. برخی از علما هم بدعت را به بدعت حسنه و سیئه تقسیم کرده‌اند که تقسیم بندی آن به بدعت به مفهوم لغوی و شرعی مناسب‌تر است، چرا که مقصود از حدیث «هر بدعتی گمراهی است» همان بدعت به مفهوم شرعی آن است، نه مفهوم لغوی. مسلّم است عنوان آن با مفهوم لغوی و یا عادت مشکلی ایجاد نمی‌کند.
جان کلام: آن طور که از سخن شاطبی فهمیده می‌شود، عنوان بدعت حقیقی بر چیزی اطلاق می‌شود که در شرع هیچ اساس و پایه‌ای نداشته باشد، و این نوع بدعت گمراهی را در پی دارد، اما آنچه ریشه در شرع اسلام داشته باشد، جز به صورت مجازی لفظ بدعت بر آن اطلاق نمی‌شود، از جمله جمع قرآن، تدوین حدیث، تدوین علوم عربی و اسلامی، مؤسساتی که در روزگار عمر (رض) به وجود آمد و کارهایی که موجب تشکل و انسجام مسلمانان می‌گردد. والله اعلم بالصّواب

منابع و مآخذ:
1. قرآن کریم.
2. سبحانی، استاد ناصر، اسمای حسنی؛ ص 114 با تلخیص.
3. الزحیلی، دکتر وهبة، فتاوی معاصره؛ دارالفکر، دمشق، صص 264-266 با تلخیص.